تلاوت آیاتی از سوره مباركه یوسف با صدای استاد عبدالباسط (آیات قسمت 18 برنامه قرار تلاوت)

تلاوت آیاتی از سوره یوسف با صدای استاد عبدالباسط.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

الر ۚ تِلْكَ آیَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِینِ﴿١﴾

به نام خدا كه رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی.

الف، لام، را ء .این است آیات كتاب روشنگر(1)

2
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿٢﴾

ما آن را قرآنی به زبان عربی نازل كردیم تا شما [درباره حقایق، مفاهیم، اشارات و لطایفش] تعقّل كنید. (2)

3
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ هَٰذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ ﴿٣﴾

ما بهترین داستان را با وحی كردن این قرآن بر تو می خوانیم و تو یقیناً پیش از آن از بی خبران [نسبت به این بهترین داستان] بودی. (3)

4
إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ ﴿٤﴾

[یاد كن] آن گاه كه یوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه برایم سجده كردند! (4)

5
قَالَ یَا بُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاكَ عَلَىٰ إِخْوَتِكَ فَیَكِیدُوا لَكَ كَیْدًا ۖ إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿٥﴾

[پدر] گفت: ای پسرك من! خواب خود را برای برادرانت مگو كه نقشه ای خطرناك بر ضد تو به كار می بندند، بدون شك شیطان برای انسان دشمنی آشكار است. (5)

6
وَكَذَٰلِكَ یَجْتَبِیكَ رَبُّكَ وَیُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ وَعَلَىٰ آلِ یَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَىٰ أَبَوَیْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ عَلِیمٌ حَكِیمٌ ﴿٦﴾

و این چنین پروردگارت تو را برمی گزیند و از تفسیر خواب ها به تو می آموزد، و نعمتش را بر تو و بر آل یعقوب تمام می كند، چنانكه پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام كرد؛ یقیناً پروردگارت دانا و حكیم است. (6)

7
لَقَدْ كَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ ﴿٧﴾

بی تردید [در داستان] یوسف و برادرانش نشانه هایی [از ربوبیّت، رحمت و لطف خدا] برای مردم كنجكاو است. (7)

8
إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴿٨﴾

[یاد كن] هنگامی را كه برادران گفتند: با اینكه ما گروهی نیرومندیم، یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب ترند، و قطعاً پدرمان در اشتباه روشن و آشكاری است. (8)

9
اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِیكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ﴿٩﴾

[یكی گفت:] یوسف را بكشید و یا او را در سرزمین نامعلومی بیندازید، تا توجه و محبت پدرتان فقط معطوف به شما شود. و پس از این گناه [با بازگشت به خدا و عذرخواهی از پدر] مردمی شایسته خواهید شد. (9)

10
قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِینَ ﴿١٠﴾

یكی از آنان گفت: یوسف را نكشید، اگر می خواهید كاری بر ضد او انجام دهید، وی را در مخفی گاه آن چاه اندازید، كه برخی رهگذران او را برگیرند [و با خود ببرند!!] (10)

11
قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ﴿١١﴾

گفتند: ای پدر! تو را چه شده كه ما را نسبت به یوسف امین نمی‌دانی با اینكه ما بدون تردید خیرخواه اوییم. (11)

12
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿١٢﴾

فردا او را با ما روانه كن تا [در دشت و صحرا] بگردد و بازی كند، قطعاً ما حافظ و نگهبان او خواهیم بود. (12)

13
قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿١٣﴾

گفت: بردن او مرا سخت اندوهگین می كند، و می ترسم شما از او غفلت كنید و گرگ، او را بخورد. (13)

14
قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿١٤﴾

گفتند: اگر با بودن ما كه گروهی نیرومندیم، گرگ او را بخورد، یقیناً ما در این صورت زیانكار و بی مقداریم. (14)

15
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ ﴿١٥﴾

پس هنگامی كه وی را بردند و تصمیم گرفتند كه او را در مخفی گاه آن چاه قرارش دهند [تصمیم خود را به مرحله اجرا گذاشتند] و ما هم به او الهام كردیم كه از این كار آگاهشان خواهی ساخت در حالی كه آنان نمی فهمند [كه تو همان یوسفی.] (15)

16
وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْكُونَ ﴿١٦﴾

و شبان گاه گریه كنان نزد پدر آمدند. (16)

17
قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِینَ ﴿١٧﴾

گفتند: ای پدر! ما یوسف را در كنار بار و كالای خود نهادیم و برای مسابقه رفتیم؛ پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصدیق نخواهی كرد اگرچه راست بگوییم! (17)

18
وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِیلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ﴿١٨﴾

و خونی دروغین بر پیراهنش آوردند [تا یعقوب مرگ یوسف را باور كند]. گفت: چنین نیست كه می گویید، بلكه نفس شما كاری [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در این حال صبری نیكو [مناسب تر است]؛ و خداست كه بر آنچه شما [از وضع یوسف] شرح می دهید از او یاری خواسته می شود. (18)

19
وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ ۖ قَالَ یَا بُشْرَىٰ هَٰذَا غُلَامٌ ۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ ﴿١٩﴾

و كاروانی آمد، پس آب آورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت: مژده! این پسری نورس است! و او را به عنوان كالا [ی تجارت] پنهان كردند؛ و خدا به آنچه می خواستند انجام دهند، دانا بود. (19)

20
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ ﴿٢٠﴾

و او را به بهایی ناچیز، درهمی چند فروختند و نسبت به او بی‌رغبت بودند. (20)

21
وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿٢١﴾

آن مرد مصری كه یوسف را خرید، به همسرش گفت: جایگاهش را گرامی دار، امید است [در امور زندگی] به ما سودی دهد، یا او را به فرزندی انتخاب كنیم. این گونه یوسف را در سرزمین مصر مكانت بخشیدیم [تا زمینه فرمانروایی وحكومتش فراهم شود] و به او از تعبیر خواب ها بیاموزیم؛ و خدا بر كار خود چیره و غالب است، ولی بیشتر مردم نمی دانند. (21)

22
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿٢٢﴾

و هنگامی كه یوسف به سنّ كمال رسید، حكمت و دانش به او عطا كردیم، و ما نیكوكاران را این گونه پاداش می دهیم. (22)

23
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَكَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ ۖ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ﴿٢٣﴾

و آن [زنی] كه یوسف در خانه اش بود، از یوسف با نرمی و مهربانی خواستار كام جویی شد، و [در فرصتی مناسب] همه درهای كاخ را بست و به او گفت: پیش بیا [كه من در اختیار توام] یوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جایگاهم را نیكو داشت، [من هرگز به پروردگارم خیانت نمی كنم] به یقین ستمكاران رستگار نمی‌شوند. (23)

24
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ ﴿٢٤﴾

بانوی كاخ [چون خود را در برابر یوسفِ پاكدامن، شكست خورده دید با حالتی خشم آلود] به یوسف حمله كرد و یوسف هم اگر برهان پروردگارش را [كه جلوه ربوبیت و نور عصمت و بصیرت است] ندیده بود [به قصد دفاع از شرف و پاكی اش] به او حمله می كرد [و در آن حال زد و خورد سختی پیش می آمد و با مجروح شدن بانوی كاخ، راه اتهام بر ضد یوسف باز می شد، ولی دیدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوی بانوی كاخ بر او بسته شد]. [ما] این گونه [یوسف را یاری دادیم] تا زد و خورد [ی كه سبب اتهام می شد] و [نیز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانیم؛ زیرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگی ظاهری و باطنی] بود. (24)

25
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿٢٥﴾

و هر دو به سوی در كاخ پیشی گرفتند، و بانو پیراهن یوسف را از پشت پاره كرد و [در آن حال] در كنار [آستانه] در به شوهر وی برخوردند؛ بانو به شوهرش گفت: كسی كه نسبت به خانواده ات قصد بدی داشته باشد، كیفرش جز زندان یا شكنجه دردناك [چه خواهد بود؟!] (25)

26
قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی ۚ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِینَ ﴿٢٦﴾

یوسف گفت: او از من خواستار كام جویی شد. و گواهی از خاندان بانو چنین داوری كرد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، بانو راست می گوید و یوسف دروغگوست. (26)

27
وَإِنْ كَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ ﴿٢٧﴾

و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، بانو دروغ می گوید و یوسف راستگوست. (27)

28
فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَیْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَیْدَكُنَّ عَظِیمٌ ﴿٢٨﴾

پس همسر بانو چون دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده، گفت: این [فتنه و فساد] از نیرنگ شما [زنان] است، بی تردید نیرنگ شما بزرگ است. (28)

29
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا ۚ وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِكِ ۖ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ ﴿٢٩﴾

یوسفا! این داستان را ندیده بگیر. و تو [ای بانو!] از گناهت استغفار كن؛ زیرا تو از خطاكارانی. (29)

1399/10/11
|
22:50
دسترسی سریع