تلاوت آیاتی از سوره مباركه یوسف با صدای استاد احمد احمد نعینع

این تلاوت شامل سوره یوسف 1 تا 31 است كه در آفریقا اجرا شده است .

به نام خداوند رحمتگر مهربان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ





الف لام راء این است آیات كتاب روشنگر (1)

الر تِلْكَ آیَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِینِ ﴿1﴾





ما آن را قرآنى عربى نازل كردیم باشد كه بیندیشید (2)

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿2﴾





ما نیكوترین سرگذشت را به موجب این قرآن كه به تو وحى كردیم بر تو حكایت مى‏كنیم و تو قطعا پیش از آن از بى‏خبران بودى (3)

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ ﴿3﴾





[یاد كن] زمانى را كه یوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] براى من سجده مى‏كنند (4)

إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ ﴿4﴾





[یعقوب] گفت اى پسرك من خوابت را براى برادرانت‏حكایت مكن كه براى تو نیرنگى مى‏اندیشند زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشكار است (5)

قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَیَكِیدُواْ لَكَ كَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ ﴿5﴾





و این چنین پروردگارت تو را برمى‏گزیند و از تعبیر خوابها به تو مى‏آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام مى‏كند همان گونه كه قبلا بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام كرد در حقیقت پروردگار تو داناى حكیم است (6)

وَكَذَلِكَ یَجْتَبِیكَ رَبُّكَ وَیُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِیمٌ حَكِیمٌ ﴿6﴾





به راستى در [سرگذشت] یوسف و برادرانش براى پرسندگان عبرتهاست (7)

لَّقَدْ كَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِّلسَّائِلِینَ ﴿7﴾





هنگامى كه [برادران او] گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه جمعى نیرومند هستیم دوست‏داشتنى‏ترند قطعا پدر ما در گمراهى آشكارى است (8)

إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ ﴿8﴾





[یكى گفت] یوسف را بكشید یا او را به سرزمینى بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شایسته باشید (9)

اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِیكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ﴿9﴾





گوینده‏اى از میان آنان گفت‏یوسف را مكشید اگر كارى مى‏كنید او را در نهانخانه چاه بیفكنید تا برخى از مسافران او را برگیرند (10)

قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿10﴾





گفتند اى پدر تو را چه شده است كه ما را بر یوسف امین نمى‏دانى در حالى كه ما خیرخواه او هستیم (11)

قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ﴿11﴾





فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند و ما به خوبى نگهبان او خواهیم بود (12)

أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿12﴾





گفت اینكه او را بب رید سخت مرا اندوهگین مى‏كند و مى‏ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد (13)

قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن یَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿13﴾





گفتند اگر گرگ او را بخورد با اینكه ما گروهى نیرومند هستیم در آن صورت ما قطعا [مردمى] بى‏مقدار خواهیم بود (14)

قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ ﴿14﴾





پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین كردند] و به او وحى كردیم كه قطعا آنان را از این كارشان در حالى كه نمى‏دانند با خبر خواهى كرد (15)

فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَآ إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ ﴿15﴾





و شامگاهان گریان نزد پدر خود [باز] آمدند (16)

وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء یَبْكُونَ ﴿16﴾





گفتند اى پدر ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش كالاى خود نهادیم آنگاه گرگ او را خورد ولى تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمى‏دارى (17)

قَالُواْ یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِینَ ﴿17﴾





و پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلكه ن فس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اینك صبرى نیكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف مى‏كنید خدا یارى‏ده است (18)

وَجَآؤُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ﴿18﴾





و كاروانى آمد پس آب‏آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده این یك پسر است و او را چون كالایى پنهان داشتند و خدا به آنچه مى‏كردند دانا بود (19)

وَجَاءتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ ﴿19﴾





و او را به بهاى ناچیزى چند درهم فروختند و در آن بى‏رغبت بودند (20)

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ ﴿20﴾





و آن كس كه او را از مصر خریده بود به همسرش گفت نیكش بدار شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندى اختیار كنیم و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مكانت بخشیدیم تا به او تاویل خوابها را بیاموزیم و خدا بر كار خویش چیره است ولى بیشتر مردم نمى‏دانند (21)

وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ ﴿21﴾





و چون به حد رشد رسید او را حكمت و دانش عطا كردیم و نیكوكاران را چنین پاداش مى‏دهیم (22)

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿22﴾





و آن [بانو] كه وى در خانه‏اش بود خواست از او كام گیرد و درها را [پیاپى] چفت كرد و گفت بیا كه از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به من جاى نیكو داده است قطعا ستمكاران رستگار نمى‏شوند (23)

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ﴿23﴾





و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او مى‏كرد چنین [كردیم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانیم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود (24)

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ ﴿24﴾





و آن دو به سوى در بر یكدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقاى آن زن را یافتند آن گفت كیفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده چیست جز اینكه زندانى یا [دچار] عذابى دردناك شود (25)

وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿25﴾





[یوسف] گفت او از من كام خواست و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد اگر پیراهن او از جلو چاك خورده زن راست گفته و او از دروغگویان است (26)

قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِینَ ﴿26﴾





و اگر پیراهن او از پشت دریده شده زن دروغ گفته و او از راستگویان است (27)

وَإِنْ كَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِینَ ﴿27﴾





پس چون [شوهرش] دید پیراهن او از پشت چاك خورده است گفت بى‏شك این از نیرنگ شما [زنان] است كه نیرنگ شما [زنان] بزرگ است (28)

فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَیْدِكُنَّ إِنَّ كَیْدَكُنَّ عَظِیمٌ ﴿28﴾





اى یوسف از این [پیشامد] روى بگردان و تو [اى زن] براى گناه خود آمرزش بخواه كه تو از خطاكاران بوده‏اى (29)

یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ ﴿29﴾





و [دسته‏اى از] زنان در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود كام خواسته و سخت‏خاطرخواه او شده است به راستى ما او را در گمراهى آشكارى مى‏بینیم (30)

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ ﴿30﴾





پس چون [همسر عزیز] از مكرشان اطلاع یافت نزد آنان [كسى] فرستاد و محفلى برایشان آماده ساخت و به هر یك از آنان [میوه و] كاردى داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را دیدند وى را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهاى خود را بریدند و گفتند منزه است‏خدا این بشر نیست این جز فرشته‏اى بزرگوار نیست (31)

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِیمٌ ﴿31﴾

1399/09/12
|
10:32
دسترسی سریع