اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان از ماجرای شفا یافتن خود می گوید.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی رادیو قرآن ؛ اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان می گوید: در محرم سال 65 در پی حادثهای از ناحیه پا به شدت آسیب دیدم و از اینكه نتوانستم به نحو شایسته در مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) شركت كنم، به درگاه خداوند ابراز ناراحتی كرده و طلب شفا كردم.
صبح روز عاشورا بعد از قرائت زیارت عاشورا در عالم رؤیا دیدم چند نفر از شهدای عزیز از جمله فرزندم محمد در مسجد المهدی قم به دیدارم آمده و محمد پس از گفتوگو شال سبزی را كه از خدمت سالار شهیدان آورده بود، روی پایم قرار داد.
از خواب كه بیدار شدم در كمال شگفتی باندها را دیدم كه از پایم گشوده شده و شال سبز روی پایم قرار داشت و دیگر دردی احساس نمیكردم.
خبر این ماجرا به محضر آیتالله گلپایگانی(ره) رسید و پس از شرح آن موضوع شال خوشبوی معطر به عطر حسینی(ع) مورد تصدیق ایشان قرار گرفت.
این مادر شهید با اشاره به اهدای قطعات كوچكی از این شال به برخی از مردم قبل از نقل ماجرا به این مرجع تقلید گفت: وقتی آیت الله گلپایگانی (ره) از موضوع مطلع شد فرمودند این امانتی در دست شما بوده و نباید چنین می شد كه ما پس از آگاهی از این مساله به سراغ دریافت كنندگان رفتیم اما در كمال ناباوری متوجه شدیم تمام آنها غیب شده اند.
خدا را شاكریم كه این ماجرا را سندی برای اثبات زنده بودن شهدا و همچنین منزل شهید راسالها پایگاهی برای آرمانهای اسلام و انقلاب قرار داده است.
هم اكنون این شال در یك محفظه شیشه ای نگهداری می شود و تاكنون بوی عطر مخصوص آن باقیمانده است.
مادر شهید محمد معماریان میگوید: «محمد، 8 سال داشت. یك روز صبح از خواب بیدار شده بود و گریه میكرد. تعجب كردم. فكر كردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد میكند. كنارش رفتم و نوازشش كردم. گفتم: چرا گریه میكنی؟ گفت: هوا روشن شده و من نمازم را نخواندهام. انگار خواب مرگ رفتهام كه نمازم قضا شد. در حالی كه محمد فقط 8 سال داشت، اما نمازش هیچ وقت قضا نمیشد.»
خانم منتظری ادامه میدهد: «خودم مدتها سابقه مسئولیت در بسیج را داشتم و پایگاه حضرت زهرا سلامالله علیها در قم را مدیریت میكردم. ولی اسم محمد را در بسج نمینوشتند و میگفتند سناش كم است. خودم دستش را گرفتم و به پایگاه بسیج رفتم. گفتم: حالا یك بچهای هم میخواهد پناهنده اسلام شود، شما نگذارید. دوست دارید ما مادرها بچههایمان را توی بغل بگیریم؟ پس چه كسی از این مملكت مواظبت كند؟ اصرار كردم. قبول نمیكردند. گفتم: امام حسین علیهالسلام هم زن و بچهاش را به كربلا برد و فداكاری كرد. حالا شما این پسر نوجوان را قبول نمیكنید، روز قیامت جواب سیدالشهدا علیهالسلام را چه خواهید داد؟ به هر زحمت و زوری بود، اسم او را در پایگاه بسیج مسجد المهدی قم نوشتند. تقریبا 13 ساله بود كه پایش به جبهه باز شد. در حالی كه پدرش هم از پنج سال قبل در جبهه خدمت میكرد.»